#جادوگران_رانده_شده_پارت_37

توی چشم های مشکیش حل شدم.ضربان قلبم تند شد!
این حس رو مزه مزه کردم و با،آرامش توی رگ هام تزریق کردم.حسی که تا به حال تجربه نکرده بودم نمیدونم اسم این حس چی هست اما هر چی هست زیباست دوست دارم این حس رو شایدم صاحب این حس رو.
صداش به گوش هام رسید.انگار دلنشین ترین آوای زندگیم رو شنیدم.
-حالت خوبه؟
اومدم بگم"با حس شیرینی که به من هدیه دادی مگه میشه بد باشم؟"‌اما سکوت کردم.
همینجور صورتش رو نگاه میکردم.
پوست سفید صورتی تقریبا گرد’ابروهای کلفت و کشیده’بینی متوسط’لبای تقریبا قلوه ای صورتی و ریشش تکمیل کننده جذابیتشه و دل من حق داره اینجوری بی تاب بشه!من همینجوری داشتم نگاهش میکردم.
-چرا‌،اینجوری نگاه میکنی؟خشکل ندیدی؟
این حرف ها رو که میزد با خشم میگفت.عصبی شدم درسته قلبم بی تابشه ولی دلیل نمیشه جوابش و ندم.
با حرص گفتم:‌دلم میخواد نگاه کنم در ضمن تا حالا،از نزدیک زشت ندیدم داشتم برات دل سوزی میکردم.
با خشم بلند شد که صندلی افتاد.انگشت اشاره شو طرف من دراز کرد.
-ببین دختره ی نفهم پا رو دم من نذار که...
وسط حرف زدنش پریدم.
من:والا من اختیار پاهام رو دارم توام اختیار دمت پس لطفا جمعش کن تا پا نره روش!
بعد باحرص اضافه کردم:مردم اختیار دمشون رو ندارن به ما گیر میدن.
با خشم نگاه ام میکرد که عصبی توپیدم بهش:

romangram.com | @romangram_com