#جادوگران_رانده_شده_پارت_14

با تعجب به دختر،رو به روم نگاه کردم.کپی من بود.
بدون احترام گذاشتن خیره نگاه ام میکرد.
هاکام عصبی گفت:به چه خیره شده ای دخترک!احترام بگذار.
دختر سریع احترام گذاشت.
-پوزش ملکه.
اروم سرم و تکون دادم. و نشستم روی صندلی.
من:نامت چیست؟
-نامم مه سیما هست.
لبخندی زدم و گفتم:نامت زیباست چهره ات مانند من است.
هاکام:بانوی من فقط چشمانشان مشابه شماست!چهرهشان گریم شده است.
خندیدم و گفتم:هاکام چگونه با گریم او،را شبیه من کردی؟
-گریمور های حرفه ای.
سرم و تکون دادم.
مه سیما:ملکه به هنگام غیاب شما من در جایگاه شما هستم ایا میتوانم تا زمان بازگشتتان به دیگران دستور،دهم؟!
با خشم نگاهش کردم.تا دید عصبی شدم سریع سرش و انداخت پایین.
با صدای بلندی گفتم:ببین دختر خانوم اولا الان اینجایی باید مثل من حرف بزنی سیلا خدمتکار مخصوصم بهت یاد میده.دوما تا زمان بازگشت من تمام کارای من به عهده مشاور دومم بهداد هست و تو فقط اینجا زمانی حاظر میشی که از سرزمینان دیگه پیکی فرستاده بشه.حق هیچ گونه دخالت توی کارای حکومتی نداری.و اگه خطایی ازت سر بزنه بی درنگ سرت زده میشه!تا زمانی که اینجایی به خانواده ات رسیدگی میشه.

romangram.com | @romangram_com