#جادوگران_رانده_شده_پارت_13
"دوماه قبل سرزمین هوان"
روی تخت سلطنتیم نشسته بودم دقیقا یکماه از،روزی که مادرم اومد توی خوابم و ازم خواست پیداش کنم میگذره.توی این یکماه خیلی اتفاقات افتاده!دنبال بدل خودمم که در نبود من اینجا باشه. اخه نمیخوام کسی متوجه نبود من بشه!فارسی عامیانه رو به مردم سرزمینم اموختم هرچند سخت اما خب شد و هنوز کسایی که بدرستی یاد نگرفتن دارن کلاس میرن.
و هوزان سرش زده شد هرچند بخاطر اینکارم نفرت رو توی قلب آرسین بوجود اوردم ولی باید هوزان میمرد.
الانم منتظر هاکانم تنها کسی که میدونه مادرم زنده است البته اگه سیمبر و فاکتور بگیریم.
جارچی داد،زد:مشاور اعظم سرزمین سپیا وارد میشون.
با لبخند به هاکام که روی فرش قرمز،رنگ جلو می اومد نگاه کردم.با لبخند احترام گذاشت و گفت:
-درود ملکه ی من حالتان خوب است؟
من:درود هاکام سپاس حالمان خوب است.حال شما چطور است؟
-سپاس حالتان خوب باشد حال ما نیز خوب است.
اروم سرم و تکون دادم:هاکام کاش میشد شما نیز به سرزمین من می امدید،و به زبان ما سخن میگفتید.
سرش و انداخت پایین وگفت:ملکه من نیز میخواستم لکن به دلایلی نمیشود!
بالبخند:باشد کاری را که گفتم انجام دادی؟
چشماشو باز و بسته کرد و گفت:اری در اتاق مهمان منتظرتان هستن.
با لبخند بلند شدم.دامن پیراهن قرمز رنگم رو،درست کردم.پام و اروم روی پله ها گذاشتم و اومدم پایین.
چه حالی میده ملکه باشی!
لباسی قرمز رنگ که دامنش پف داره و طرح اتش به رنگ زرد روش طراحی شده،از کمر به پایین لباسم گشاده از پشتش بند میخوره.مدل موهام طرح ملکه ای هست ویه تاج طلایی که نگین های قرمز داره.و یکی از نگین هاش توی پیشونیم افتاده رژ پر،رنگ قرمز.
romangram.com | @romangram_com