#جادوگران_رانده_شده_پارت_12

-اروم جلو میریم پشت سرم بیا هراتفاقی افتاد نترس!فقط بدون همه اش الکیه و،واقعی نیست.
باترس سرم و تکون دادم.خوبه صد نوع قدرت دارم ها!باز میترسم دستپاچه لبخندی زدم.
پشت سرش میرفتم.اروم شمشیرشو از غلاف درآورد!
باتعجب نگاهش میکردم!صدای شمشیر فضا رو پر کرد.به جلو نگاه کردم.هیچکس نبود!پس دیوید با کی میجنگید؟با داد،دیوید به خودم اومدم.
-لاله فرار کن طرف کلبه و درش و باز کن زود باش.
پاتند کردم طرف کلبه.
همین موقع خنجری از سمت راستم رد شد. و توی هوا به چیزی برخورد کرد!وصدای جیغی گوشام رو پر کرد.و بعد دود شد،رفت هوا!جان اینجا چخبره؟قدمام رو تندتر کردم.
با صدای کسی که اسمم رو گفت برگشتم عقب ولی چیزی ندیدم!باتعجب سرجام ایستادم.
پس کی بود گفت لاله؟همین موقع که میخواستم برگردم و طرف کلبه برم خنجر کوچیکی به سمتم پرتاب شد.باخیال راحت نگاهش کردم چون من هاله محافظ رو دارم.خنجر نزدیکم بود که دیوید داد،زد"نه"
نگاه ام برگشت طرفش پیشونیش کمی خونی بود.
با،احساس درد شدیدی به خودم اومدم.به دستم نگاه کردم خنجر توی کتفم فرو،رفته بود.
"مرضیه:هورزاد حواست باشه زیر،زمین جادوهات با هاله ی محافظت اثر نداره همه خنثی میشن"
اشکام شروع به ریختن کردن.مایعی از توی معده ام به سمت دهنم هجوم اورد.شروع کردم به عق زدن همه اش خون بالا می اوردم!
با دو،زانو افتادم روی زمین. دیوید روبه روم قرار گرفت.
اروم زمزمه کردم"نذار بمیرم"
و بعد سیاهی.

romangram.com | @romangram_com