#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_8

برکت بده بر این شب

ای پدر پیرما

روح قدیسه ی ما ای پدر جنگل ها

عشق را حس می کنی ایا؟

در این شب پربرکت پیوند بده دخترمان را

به پسری از جنس خودت در میان نورها

در میان این جنگل با جادوی مادر

پیوند بده پدر

با گفتن این جمله الف ها همگی باهم تکرار کردند.احساس کردم با بندیک در هاله ای از نور فرو رفته امصدای پایکوبی جمعیت برخواست.تقریبا از زمانی که با بندیک ارتباط روحی یمان شکل گرفتخودم را شادتر حس کردم.

تا اخر شب به رقص مشغول بودم و حتی کمی هم به گله ی گرگ ها نزدیک نشدم.پایان جشن بود که راویار با پرویی تمام دست همسرش را گرفت و به ما نزدیک شد.

ظاهرا دخترک از این امر راضی نبود اما چاره ای نداشت.بندیک کنارم قرار گرفت وستش را به دور من حلقه کرد راویار بی خیال لبخندی زد و گفت:

تبریک می گم واقعا راست می گم انگار خداوند شما دو تا رو برای یک دیگر خلق کرده.

بندیک زیر لب تشکری کرد . راویار ادامه داد: رامونا با همسرم اشنا شو الکساندار دخترعمو و خواهرخوانده من.

با تنفر نگاهش کردم.مگر ازدواج فامیلی در گرگ ها گناه نبود؟

سوالم را پیش خودم نگه داشتم و در دل غریدم انتقام بدی بابت اژدهام پس میدی تو و گله ی کثیفت.

romangram.com | @romangram_com