#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_53
تو جادوگر پست فطرت تو ملعون تو ای مریلینای ظالم چه طور جرئت کردی به دیوار قصرمن تکیه بدی و با خونسردی تمام منتظر بیدار شدن من باشی؟؟!!
اوه باز هم همان داستان قدیمی شباهت های زیاد و سوتفاهم ها
تکیه ام را از دیوار گرفتم و به سمت تابوت حرکت کردم.
ایوار خودش را کمی عقب کشید
ترس مشهود در رفتارش خیالم را کمی راحت کرد که زیادهم ترسناک نیست.
بی توجه به کثیف شدن لباسم روی کاه های کف اتاق نشستم درست مقابل تابوت شبح
چشم هایم را توی چشم های بی سفیدیش دوختم و رنگ چشم هامو تغییر دادم
به وضوح خودش را عقب کشید.با صدایی که میدانستم بالاخره تفاوت من و مادرم را نشان میدهد گفتم:
ایوار سال ها خوابیدن توی این تابوت کوچک باعث شده رنگ چشم های مریلینا را فراموش کنی یک نقره ای بی پایان
با پلک زدن قهوه ای چشم هامو به جای اولشان برگرداندم.شبح از خشم منفجرشد و فریاد زد:
تو چه موجودی هستی؟؟یه راکنگو؟!!!
لبخندی زدم و گفتم: من راکنگو نیستم ایوار من یک انسان هستم با خون قوی و سیاه جادوگری که توسط آیین خون ها در تنم قدرت الف ها،کوتوله ها و بیش از همه گرگ ها را دارم و بعداز ازدواج باشکوهم با یک پادشاه الف من روح و عظمت سپید الف ها را دریافت کردم.
ایوار سرجایش نشست و با تردید گفت: پس تو اون عجوزه نیستی؟
لبخندی زدم و گفتم:البته که من مادرم نیستم ایوار من رامونا هستم دختر همون عجوزه چه بلایی سرت امده؟؟
romangram.com | @romangram_com