#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_52

پسرک درحال بیرون اومدن بود





شاید اگر شما جای من بودید فکر می کردید توی یکی از داستان های جن و پری غرق شده باشید

اما واقعیت این است که من خودم هم کمی تا قسمتی عجیب غریب هستم.

کنار دیوار خزیدم و به دیوار سنگی سرد تکیه دادم. آتش درون شومینه هیچ اثری بر روی سرمای درون سنگ ها نداشت.

پسرک به آرامی توی تابوت کوچکش نشست و به بدن کرخت شده اش زمان داد

کمی کش و قوس به ماهیچه هاش داد و درست مثل یک آدم اهنی سرش را به سمت من چرخاند



مواجه شدن با چشم هاش یکی از سخت ترین کارهای دنیا بود.

سیاهی که تا ابد ادامه داشت کاسه ی چشم هایش را پر کرده بود.

هیچ سفیدی توی کاسه ی چشم هایش نبود

مردمک های بزرگ سیاه که کل پلکش را پر می کردند. چشم های عجیبش را به صورتم دوخت.

به وضوح لرزش را در فک کوچک و سختش میدیدم.

انگشت اشاره ی کوتاهش را به سمتم گرفت و با زمخت ترین صدایی که توقع نداشتم فریاد کشید:

romangram.com | @romangram_com