#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_51
درون تابوت پسربچه ای با انگشتی در حال مکیدن به خواب رفته بود.
پاهایش را درون سینه جمع کرده بود و جنین وار درخواب بود
لبخند کوچکی لب هایش را در برگرفته بود و برق دندان های تیزش را به نمایش می گذاشت.
کلافه دستی توی موهام کشیدم
این که فقط یک بچه است!!!!باورم نمی شد مادرم یک بچه را نفرین کرده باشد
پسرک مو مشکی توی خواب حتی تکان هم نمی خورد
ناچار کیسه را برداشتم و از درونش مقداری پودر گوگرد کف دستم ریختم
این راهی بود که راویار من را از خواب بیدار کرد.
انگشت گوگردیم را زیر بینی پسر گرفتم.ابتدا هیچ اتفاقی نیفتاد
اما کم کم صورتش جمع شد و سعی کرد باتکان خوردن از انگشتم دوری کند
وقتی دید هیچ فایده ای ندارد چشم هایش را کم کم باز کرد
و من ترسناک ترین چشم هایی که توی دنیا وجود دارند ررا مقابلم دیدم
باحرکت سریع از تابوت فاصله گرفتم
و شیشه ی خون کوچک را از جیب شلوارم بیرون کشیدم
romangram.com | @romangram_com