#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_43


رنزی موهای من قهوه اییه چه جوریه که الان کاملا سیاه شده؟

شبح لبخندی زد و گفت:

گرد ذغال بانوی من باعث شد تا موهایتان با ارایش صورتتان کاملا همخوانی داشته باشه.

تاج را روی سرم تنظیم کرد و وسایلش را جمع کرد و خیلی سریع از اتاق خارج شد.

به جعبه ای که خدمتکارها روی میز گذاشته بودند نزدیک شدم و در جعبه را برداشتم.

لبخند عمیقی صورتم را پر کرد ولباس را از توی جعبه بیرون کشیدم.

لباسی از رزهای سرخ با لبخند یادداشت را برداشتم و با اطمینان زیر لب گفتم:

هی امان از تو ملکه ماهک که خوب میدونی چه طور من را غافلگیرکنی

اما نوشته های روی کاغذ باعث سوپرایز و اعصاب خوردی بیش ازحدم شد.

(تقدیم به تنها عشق حقیقی ام در تمام زندگی)

راویار.

باحرص لباس را روی میز انداختم و دست هایم را مشت کردم.

گرگ احمق

لبخندبزرگی لب هایم را پوشاند.


romangram.com | @romangram_com