#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_42

در اتاق بی هیچ اجازه ای باز شد و منقل بزرگ لبریز از ذغال های گداخته وارد اتاق شد.

شبح خدمتکارمنقل را درست کنار میز رنزی گذاشت و با تعظیم بلندبالایی از اتاق خارج شد.

از جا پریدم و نگاهی به ارایشگر انداختم و گفتم:

هی حتی فکرش را هم نکن که اجازه بدهم اون ذغال ها به نقطه ای از بدنم نزدیک بشوند.

رنزی: اه نه بانو این تکنیک ما برای حالت دهی به موهای شما است و اصلا نگران نباشید ما کاری به ذغال ها نداریم.

با استرس روی صندلی نشستم که رنزی انبرک بزرگ مستطیل شکلی را تا دسته توی ذغال ها فرو کرد خیلی زود انبرک داغ و صورتی رنگ شده بود.

رنزی انبرک روا از توی ذغال ها بیرون کشید و بعد از چند دقیقه موهای من را بین دولایه ی انبرک گذاشت و شروع به صاف کردن موها کرد.

ااه پس این انبرک یک نوع اتو مو است از نوع قرون وسطاییش.

بالاخره کار شبح تمام شد و دراخر با تاجی افسون شده از یخ و گل های بنفش موهایم را تزئین کرد.

آینه را مقابلم قرار داد. در وهله ی اول خودم هم خودم را نشناختم

دختری با پوست سفید یکدست لب هایی کاملا سرخ به تیرگی خون و چشم هایی درشت و کشیده ی مشکی که به وسیله ی سایه چشم کاملا سیاه و گربه ای ارایش شده بودند.

لبخندی به شبح زدم و تاج را از روی موهام برداشتم و گفتم:

ترجیح میدم با رزهای سیاه تزئین بشه همرنگ چشم ها و متغییر با لب هام

لبخندی زد و تاج را گرفت و مشغول عوض کردن گل های بنفش شد.

به موهای لخت وقهوه ایم دستی کشیدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com