#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_44
شاید تصور کنید که فضای جشن خون باستانی کاملا سرد و بی تحرک بود.
درست من هم همین فکر را می کردم.
اما با واردشدن به سالن اصلی کاملا نظرم را تغییر دادم.
آتش بسیار بزرگی در شومینه های سنگی که سالها روشن نشده بودند زبانه می کشید.
منقل بزرگ پراز ذغالی درست وسط سالن قرار داشت و حرارت مطبوعی را به اطراف پخش می کرد
اشباح تک به تک کنار منقل می ایستادند و اورادی را زیر لب زمزمه می کردند و در آخر تکه ای از گیا هان خوشبوی کوهستان را بر روی ذغال ها می ریختند و با چاقوی کوچک نقره ای که دسته ای از عاج یک ماموت را داشت زخم کوچکی بر روی انگشت خود می زدند.
و خون را به لب های خود می کشیدند.
سقف سالن انقدر بلند بود که هرچقدر هم سرت را بالا می گرفتی باز هم نیاز به گردن کشی بیش تری داشت.
تمامی سقف با پارچه های حریر قرمز و سفید تزئین شده بود و بیش از هزاران خفاش به پارچه ها اویزان یا درحال پرواز بودند.
هیچ صندلی در هیچ کجا به چشم نمی خورد.
حتی برای ملکه و پادشاه.
اشباح بهترین لباس های خود را پوشیده بودند و هیچ گونه کفشی به پا نداشتند.
دسته ای از گرگ های تبدیل شونده خود را با پوست شکارهایشان پوشانده بودند و در حال رقص و پایکوبی بودند.
در بالای سالن گروه کاملی از نوازنده ها به همراه سازهای خود ایستاده بودند و اهنگ های درخواستی را اجرا می کردند که اکثر ان ها گوشخراش بودند.
خدمتکارها میزهای بزرگی را در گوشه کنار سالن قرار داده بودند و انواع نوشیدنی ها و خوراکی ها به چشم می خورد.
romangram.com | @romangram_com