#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_40
با قدردانی نگاهش کردم و کوله راتوی طاقچه قرار دادم.
در اتاق به صدا در امد و با اجازه ای که از سمت راویار صادر شد در باز شد و پسرک شبحی توی اتاق ظاهر شد.
تعظیم کوتاهی کرد.
پسر نسبتا ترکه ای و قد بلندی با موهای عجیب غریبی که نمی شد گفت کجا کوتاه و کجا بلندهستند
چشم های سورمه کشیده و لب هایی که با رنگ طبیعی کاملا قرمز شده بودند.
صدای نازکش باعث شد دست از کندوکاو چهره اش بردارم.
پسرشبح:
بانو من ارایشگر اشباح رنزی هستم.
نگاهی به راویار کردم که لبخندش رواپنهان می کرد و باحرکت سریع از اتاق خارج شد.
لبخندی زدم: رنزی می تونم کمکت کنم؟!!
رنزی: ملکه ی ما من رو فرستاده تا شمارو برای جشن بزرگ اماده کنم.
به چرخ دستی که همراه خودش توی اتاق کشیده بود براق شدم و گفتم:
اه رنزی عزیز باید بدونی من به شدت روی بلندی موهایم حساس هستم.
با نگاهی ترسناک به چشم هایش نگاه کردم و گفتم:
پس مراقب باش از اون قیچی تیز و الماس گونه استفاده نکنی چون باعث میشه من کنترلم را از دست بدم.
romangram.com | @romangram_com