#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_36

شبح پیر و چروکده ای که تمام مدت در تابوتش خواب بود و حتی بیشتر اشباح او را از نزدیک ندیده بودند مگر در مراسم جشن خون.

با لبخند و تشکر لیوان داغ را از دخترک شبح قبول کردم.

جابرائیل کنار دستم قرار گرفت و گفت:

متاسفم رامونا اینجا جز این دم کرده ی گیاهی چیزی پیدا نشد میدونی نه من و نه اون شبح ها علاقه ی زیادی به غذاهای انسانی نداریم بیش تر نژاد ماهک حتی یک بارهم غذاهای انسانی رو مزه نکردن.

خب باید بگویم من اطلاعات زیادی در مورد اشباح ندارم.

برخلاف خون اشام ها ان ها پوست صورتی تیره مایل به سرخی دارند و این یک نفرین است توسط جادوگر بزرگ قرن یعنی مادر مرحوم من.

نگاهی به جابرائیل انداختم و گفتم: مگه ان ها مثل نژادتوتبدیل نمیشوند پس چه طور تاحالا غذای انسانی رو مزه نکردند؟

جابرائیل:

در واقع ما تنها در قسمت تغذیه با خون مشترک هستیم. که باز هم باید بگم تفاوت هایی وجود داره. ما خون اشام ها عاشق مزه کردن خون تازه از سرخ رگ ها هستیم اما اشباح خون مانده توی بشکه های شراب رو بیش تر می پسندن

اونا برخلاف ما به نور افتاب حساسیت زیادی ندارن جز اب ریزچشم. اما ماها چی کافیه یک لحظه مقابل نور باایستیم تا به هیچ تبدیل بشویم

ما وقتی تبدیل میشویم میمیریم باید قلبان از کار بیفتد تا ویروس خون توی بدنمان فعال بشود اما اشباح برخلاف ماهستند اونا زنده هستند اگر مدت زیادی خون نخورند بازهم دچار جنون نمی شوند نیازبه کشتن ندارند یک استکان هم برایشان کافی است و جالب این جاست ان ها زاد و ولد میکنند.

با تعجب به توضیحات جابرائیل گوش سپردم و گفتم:

پس اونا می توانند بچه داربشوند.

جابرائیل: کاملا درسته میتوانند بچه داربشوند و نسلشان را ادامه بدهند دوراز هر انسانی دور از کشتن ادم ها برای همین است که مثل نژاد من خطری برای بشریت محسوب نمی شوند.

دم کرده ی گیاهی داغم را با لذت نوشیدم و به بخاری سنگی بزرگ سالن نزدیک شدم.

romangram.com | @romangram_com