#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_34
بالاخره بعداز دوروز راهپیمایی طاقت فرسا به کوه رسیدیم.
راویار لباس هایش را دراورد و پایین درخت مرزی گذاشت و در جلد گرگ مانند خودش ظاهرشد.
و من هرچقدر هم که سعی کردم نتوانستم نیمه ی گرگی ام را در ظاهرم اشکار کنم.
پشت راویار سوار شدم و صورتم را توی شال گردنم مخفی کردم.
گرگ سرعتش را زیاد کرد. هرلحظه حس می کردم از سرمای زیاد دندان هایم درحال ترک خوردن باشند.
بالاخره بادمتوقف شد ارام صورتم را بالا گرفتم و به ورودی غار خیره شدم.
از پشت راویار پائین پریدم و تشکری زیرلب زمزمه کردم.
متاسفانه غار گرگ ها همگی سرد و نمناک و تاریک هستند.
پس ترجیح دادم تابه غار اشباح بروم.
بالاخره بعداز یک ساعت بالا رفتن به ورودی سنگی غار رسیدم که با درهای اهنی بزرگ و ضخیم مسدود شده بودند.
دستم را مشت کردم و محکم به در کوبیدم. درد بدی توی انگشت هایم پیچید که باعث شد کارم را متوقف کنم.
نگاهم به طناب یخ زده ی گوشه ی در افتاد با تمام قوا کشیدمش.
صدای زنگ تیزی کوه را پرکرد و درها به ارامی ازیک دیگر فاصله گرفتند.
خودم را از لای درها داخل کشیدم و گذاشتم یخ تنم اب بشود.
romangram.com | @romangram_com