#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_33
من فردا صبح زود به همراه گله ی گرگ ها به کوهستان زرد برمی گردم و در جشن اشباح شرکت می کنم بعدازان با خون یک خون اشام رد ان اهریمن را می گیرم.
کامرون: سهم ما درمبارزه چی می شه؟!
لبخندی به استاد پیر زدم و گفتم: سهمتان را به موقع ادا می کنید اما الف ها نماد پاکی هستند هرکجا بروند نور را خواهند برد پس صلاح نیست بامن باشید
تعظیم کوتاهی کردم و به سمت راویار رفتم تا برنامه ها روابه او اطلاع بدهم
زیپ کاپشنم را بستم و بی توجه به مه مقابلم راه را در پیش گرفتم.
راویار چندین متر جلوترازمن درحرکت بود و ظاهرا هیچ سرمایی روی اناتومی گرگ مانندش تاثیرنداشت.
لرزش دندان هایم را متوقف کردم و سعی کردم کمی از گرمای نیمه ی گرگی ام استفاده کنم اما هیچ فایده ای نداشت.
مثل این که گرگ درونم را به زنجیر کشیده باشند.
قدم هایم را تند تربرداشتم و خودم را به ارباب گرگ ها رساندم که با جدیت تمام به دنبال جا پاهای محکم روی دامنه ی کوه می گشت.
با تماس دستم توقف کرد و نگاهی به چهره ی یخ زدم انداخت و غرید:
باید از اون یکی جاده می رفتیم.
سری تکان دادم و تارهای مرتعش گلویم را به کار انداختم:
نه انقدر ها وقت نداریم.
romangram.com | @romangram_com