#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_31


سری تکان دادم و به شاخ کنار کمد اشاره کردم و گفتم:

اون شاخ خوب بهش نگاه کن تنها سلاح برای از بین بردن پیوند روح و ان وقت میتانی به موجلبکی برسی

بندیک هاج و واج به صورت من زل زد.

به ناله های آرو توجهی نکردم و مشغول نقاشی کردن شدم.

دیدن نگاه سردرگم و بهت زده ی بندیک از زجر کشیدن ارو هم لذت بخش تربود.

اما هیچ لذتی واقعیت تلخ مردن یکی از عزیزترین افراد خانوادم را کم رنگ نمی کند

بی توجه به بندیک مشغول کشیدن نقاشی شدم.

بوم سفید را از رنگ سفید و ابی یخی پرکردم و بعد همه جارا غرق خون کردم

جسدی پاره و بی جان و خالی از خون مقابل چشمانم جان گرفت

هرروز این نقاشی را روی یک بوم جدید می کشم و دراخر پاره اش می کنم.

این بار خودبینانه عمل نمی کنم

ان شیطان کرم مانند کوچولو از من یا هرکسی قدرتمند تراست .

جزئیات آیرئیس بازهم جلوی چشم هام نقش بست بدن کوچک و کرم مانند

چهاردست ریز و ناخن های گربه مانند سری به شکل انسان و رنگ قرمزی چندشناک مثل اینکه گلبول های قرمز خونش در زیرپوست کاغذی و شکننده اش با یک دیگر کشتی می گرفتند و تن کرم وار اهریمن را زشت ترنشان می دادند.


romangram.com | @romangram_com