#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_29


کل اردوگاه در تکاپو به سر میبردند برای مراسم راحیل.

گارژرون به همراه سم الفینا و تعدادی سرباز الف و صد البته بندیک به اردوگاه امدند.

همین طور تعدادی از کوتوله ها به همراه چندین تن از وزیران پیام تسلیت ملکه شان را به همراه اوردند.

کوتوله ها پیشنهاد دفن برادرم را در سنگ های باستانی کوهستانشان دادند

الف ها پیشنهاد دفن راحیل را درجنگل های جادویی و درمیان تنه ی درختان دادند.

اما من و رنو ترجیح دادیم که برادرمان را طبق سنت انسان ها در قبرستان خاک کنیم.

النو یک قبر در قسمت شرقی گورستان قدیمی شهر خرید.

و مراسم یادبودی را برای غسل و به پرواز در امدن روح برادرم انجام دادیم.

جسد پاره پاره اش را با آب حاوی شاه پسند و گرد گل های تابستانی غسل و بعداز خواندن چندین ورد برای پرواز روحش جسد را درون چندین لایه نایلکس پیچیده و به خاک سپردیم.

درتمام مدت حتی یک قطره اشک هم نریختم.

ترجیح دادم تا نیرویم را برای انتقام ذخیره کنم. بندیک سعی کرد ارتباط روحش را با من بازیابی کند اما محکم دریچه های احساساتم را به رویش بستم و هیچ توجهی به دلجویی هاش نکردم.

در جواب تسلیت های راویار و زحماتش فقط سری تکان دادم و به اتاقم رفتم.

اِرو را درون کمد دیواری اتاق زندانی کردم و گذاشتم توسط طلسم های شکنجه ارام ارام زجر بکشد.

در واقع مرگ برادرم بخاطر برشی بود که اِرو روی قفسه ی سینه اش به یادگار گذاشته بود و ان روز با ضربه های گوزن سه شاخ زخم ازهم پاره شد و اهریمن با نفوذ به گوشت و خون برادرم درست مثل یک بمب ساعتی سینه اش رامنفجر کرد و روح من را تکه تکه کرد.


romangram.com | @romangram_com