#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_28

وقتی نور برگشت ناباورانه به جسد راحیل چشم دوخته بودیم


اندام های درونی اش منفجر شده بودند

سینه اش دریده شده بود و سر تاپای همگی ما خونی بود درست مثل این که به جشن رنگ ها پا گذاشته باشیم و بعداز ان کم شدن قدرت های من شروع شده بودند.

هیچ راهی برای زنده کردن یک مرده وجود ندارد!

گل ها زیر دستم شروع به پژمرده شدن کردند و خشک شدند.

بی صدا پوفی کردم و از جا بلند شدم.

تقریبا یکی دوماه از قهر من و بندیک می گذرد.وقتی که دچار سکته شدم‌به سرعت به اینجا امد اما بعد به همان سرعت رفت.

زمزمه هایی از اطرافم می شنوم

زیاد محمل نیستند این که با یک دختر الف ‌در ارتباط است.

اما او بایدبه یاد داشته باشد که پیوند روح ما برقراراسو با شکستنش نفرینی را فعال میکند که با مرگ همراه است.

مثل روزهای اول تمرین هایی را با کامرون و باقی سربازها انجام میدهم‌

خبری از رنو نیست حال او ازمن بدتراست و طبق دستورهای الف پیر ما باید از هم جدامی شدیم.

بالاخره قدرت تکلم من بهبود پیدا کرد.

به کمک اریک و قدرت پسر هفتمین بودنش.

رنو زخم ها و تکه های روحش راترمیم کرد و به اردوگاه بازگشت.

romangram.com | @romangram_com