#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_26
خاک اطراف ارو پیچ وتاب خوران بالا و بالا ترامد و درست مثل یک تندیسه ی گلی تمام تنش را پوشاند جز دست ها و سرش
شاخ را روی پیشانی اش قرار دادم و غریدم:
اوتا کا بی دازلو تا کا اوتا کا شایومی کاتو (اهریمن را از دل اهریمن به من نشان بده)
و بعد هاله ی سرخ رنگی مقابلم توی اسمان پدیدار شد.
یک غار با سنگ های سفید و شیری و موجودی به سیاهی شب و به کوچکی کرم.
صدای خنده ی چندش اوری دشت را پر کرد.
سد دفاعی منفجر شد.و اخرین چیزی که جلوی چشم هایم به رقص امد
فواره زدن خون بود و جیغ های هیستیریک
قطعا هرکسی جای من بود تا الان به یک دیوانه تبدیل شده بود.
اما من!
شاید هم دیوانه شده ام و خبر ندارم.
به لباس های سیاه رنگم نگاه کردم ،به اطرافیانم نگاه کردم
مثل این که کل عمارت و چادرها را با قیر روکش کرده باشند.
طبق معمول زیر سایه ی درخت های انار ته باغ چمپاته زدم
با انگشت هایم هام گلبرگ های گل های یخ قرمز رنگ را نوازش می کنم.
romangram.com | @romangram_com