#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_24
شاخ را به حالت عمودی قرار دادم و مراسم را شروع کردم
مقابل شاخ نشستم و بدون تکان دادن لب هایم طلسم هایم را جاری کردم.
شاخ نیروی زیادی از خود بروز می داد.
به گوزن شاخ شکسته ی مقابلم نگاه کردم. حیوان کهن و باستانی سم هایش را روی زمین می کشید و مبارزه طلبانه نعره میزد.
سعی کردم تا ارتباطی را بااو برقرار کنم.
اما با سد محکمی روبه رو شدم. پوفی کشیدم و به راحیل نگاهی انداختم برادر بیچاره ام هنوز هم غرق در عرق بود و پانسمان روی سینه اش آکنده از خون شده بود.
النو و کارو با هم شروع به خواندن ورد خوابی کردند و جولی از درون ساک همراهش مقداری باند جدید بیرون اورد. ذهنم را از محیط اطرافم خالی کردم و تمرکزم را به شاخ دادم.
با وردی تمامی قدرت شاخ را به کارجهت یابی گرفتم.
به رنو که غرق در فکر بود نگاهی انداختم و گفتم: رنو شاخ حاضره لطفا اون هیولای پیر را بیاور
رنگ اِرو به زردی می زد و لرزش نامحسوسی را توی پاهایش دیدم.
هنوز هم باور اینکه این مرد روزی پادشاه سیاهی ها بود برای من یکی سخت بود.
در واقع اِرو بدون داشتن قدرت هایش هیچ چیزی نبود جز یک پیرمرد مفلوک
رنو او را درست مثل یک گونی آرد از جا بلند کرد و رو به غروب خورشید قرار داد.
هوا به شدت توی ناحیه ی شمالی دشت سرد شده بود و پوره برف ریزی هرازگاهی وزیدن میگرفت.
با کمک جادو بدن اِرو را در اختیار گرفتم و به التماس های رقت انگیزش بی توجهی کردم.
romangram.com | @romangram_com