#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_22
جولی مثل همیشه مداخله کرد و گفت: بچه خا لقفا تقمامش کنید و تو رامونا توضیخ بده چقا حفقه بازکنی؟!
(بچه ها لطفا تمامش کنید و تو رامونا توضیح بده که چرا حفره باز کنی)
با لبخند و حرص گفتم: متاسفم الان اصلا وقت برای توضیح ندارم.
بی توجه به فریاد های پشت سرم و ناسزاهای اِرو دست هایم را به دیواره های سد چسباندم و فریاد زدم:
گو ازناکوت دورازو نات شیذا
نورهای نامرئی دود کدری را متصاعد کردند و صدای کوچکی بلند شد و سوراخی نسبتا بزرگ توی دیواره ایجاد شد.
بعد لکه ی سیاه کوچک با تمام توان سرعت خود را بیش تر کرد و هم زمان با واردشدنش جیغ بقیه بلند شد.
رنو نفسی از اسودگی کشید و سعی کرد سوراخ را با جادو ترمیم کند.
و من سراغ جسم مچاله شده ی برادرم رفتم.
راحیل از چند روز پیش لاغر ترشده بود و لباس هایش غرق خون و گل و خاک بود.
پوست سفیدش کاملا کبود شده بود و از سرما می لرزید.
النو زیر لب غرید: زنده میمونه؟!
سرم را به حالت بی خبری تکان دادم و در سکوت به وضع برادرم رسیدم.
از توی کوله ی سیاهم یک دست بلوز و شلوار پشمی بیرون اوردم و با کمک النو لباس های پاره و کثیف را از تن راحیل بیرون کشیدیم.
رنو کمی پماد با گیاه هایی که همراهش اورده بود ساخت و با دقت روی زخم های کوچک و خراش های سطحی قرار داد.
romangram.com | @romangram_com