#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_21
جولی: با این حساب پس دیگه اونجا برای توق امن نیسخ.
به لهجه ی بامزه ی مربی قدیمی کمپ لبخند زدم و گفتم: تا نابودی شیطان نه.
و بعد صدای نعره ی بلندی دشت را پر کرد
صدایی که هر لحظه نزدیک و نزدیک ترمی شد.
همگی از جا پریدیم..صدای نعره دشت را پرکرد.
بچه ها بااین که می دانستند چیزی نمی تواند از سد عبور کند باز هم استرس بدی گرفته بودند وبهم چسبیده بودند.
از دور پیکره ای لاغر و سیاهی نمایان شد. که مانند گلوله مستقیم به سمت ما حرکت می کرد.
کم کم استرس وجود من رانیز پر کرد اگر این شخص نامعلوم بااین سرعت به ما هجوم می اورد کارمان تمام بود.
اما بعد درست در اخرین لحظه پیکر بزرگ تر و سیاه تری نمیان شد.
منبع نعره ها و زوزه های وحشیانه.
سعی کردم دیدم را کمی ارتقا ببخشم و چشم هایم به رابه صحنه ی مقابلم دوختم.
نفس اسوده ای کشیدم و به بقیه گفتم: بهتره اماده باشید می خوام توی سد مرزی یک حفره باز کنم.
گارو با صدایی جیغ مانند فریاد زد: چی نکنه اون نیروی سیاه توی تونل دیوانت کرده؟!
با اخم نگاهش کردم و گفتم: خوب شد یادم اوردی پس اول پوست تو رو میکنم.!!!
romangram.com | @romangram_com