#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_18

بخاطرجادوی کاج ها.صدای النو متوقفم کرد: ماهم می اییم

رامونا:این جنگ تو نیست!!

النو تقریبا فریاد زد: مهم اینه که جنگه و من خسته شدم از فرمانده بودن.

نگاهی به چهره ی گارو و جولی انداختم ظاهرا راه فراری نداشتم.

رامونا:خیلی خب با شمارش من وارد بشین تا در ازبین نرفته

اول النو و بعد گارو و جولی هم زمان وارد درگاه شدند. با واردشدنم حس کردم بدنم درحال تکه تکه شدن است چیزی که تاحالا سابقه نداشت.

نفس هایم به شمارش افتاد و بدنم درحال له شدن بود...

درد مانند زهر ماردرون رگ های بدنم می پیچید.

درگاه می درخشید و چشم هایم موقتا کور شد.

نفس هام به شمارش افتاد و حس کردم چیزی من رو به سمت دیگه ای میکشونه.

تلاش کردم چشم هایم را باز کنم.سوزش بدی مردمک چشم هایم رادرگیرکرد.

درست بین تونل رفت و امد زمانی در سیاه رنگی باز شده بود و نیروی غیرقابل وصفی من را به سمت در می کشاند.

تمام سلول هایم از فشار درحال متلاشی شدن بودند و بعد حس کردم چیزی میخواهد کوله پشتی را از من دور کند.

با ناخن هایم بندهای کوله را محکم تر گرفتم و سعی کردم مقاومت کنم.

دست هایم را اتوماتیک واربه دورخود گره کردم و جادویم را فرا خواندم.

romangram.com | @romangram_com