#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_16
وان را پر از اسانس رز سیاه و لیمو کردم و دوساعت تمام را درون اب فرو رفتم و به نقشه هایم فکر کردم.
تا زمانی که اب سرد شد وپوستم چروکیده و پیرزن گونه شد از حمام خارج نشدم.
لباس های الفی و سفید رنگم را با یک بلوز چهارخانه ی دکمه دار مردانه و جین سرمه ای رنگ عوض کردم.
چهارخانه های قرمز پیراهن حس خوبی را به روحم القا میکرد.
همیشه عاشق بلوزهای مردانه بودم!!
اسپورت های قرمزم را به پا کردم و بندهایش رامحکم گره زدم.
کوله ی مشکی رنگم را از درون کمد دیواری خاک گرفته بیرون کشیدم و وسایلم را درون ان گذاشتم.
سنگ های سپید و شیری رنگ که از وجود اهریمن جدا شده بودند
کمی از خون و گوشت دختران مارمانند ایرئیس که پادشاه الف ها ان ها را در زیرزمین محبوسشان کرده بود
مقداری از خون خودم و برادرهایم که بایک نسبت مخلوط شده بودند
طلسم های کامرون چاقوی قدیمی جیبی ام و تیر وکمانم را برداشتم.
باقی خرت وپرت هایم را درون کوله ریختم و از اتاق خارج شدم.
با قدم هایی محکم و مطمئن پله های کرم خورده را طی کردم و یکراست به سراغ الف رفتم.
کامرون با لبخند نادرتعظیم کوتاهی کرد و بدون گرفتن هیچ اجازه ای دستش را درون موهایم فرو کرد.
بایک حرکت سریع تمام موهایم را بالای سرم جمع کرد و محکم با کش بست و بعد از ان سربند رووینای را بر پیشانی ام بست.
romangram.com | @romangram_com