#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_141


قهقه ای زد و ادامه داد: هزاران سال با ترس ازخرافات با ترس از روح جنگل ما به جنگل قدم نگذاشتیم و الف های السمیرا را به حال خود رها کردیم و حالا نوبت ماست تا ان ها را با سلاح هایمان بکشیم و از ثروت و جادویشان لذت ببریم.

با تمام شدن سخنرانی بلندبالای موجود سبز هم جنسانش با فریاد های غیر انسانی به درون جنگل روان شدند همه جز اکتاویا.

اوتان با دیدن این منظره رو جمعیت فریاد زد و ان ها را ساکت کرد وگفت:

به رئیس خودتان نگاه کنید بزدل است، ترسو.

دیگران با شوق ،هلهله وفریاد حرف های اورا تایید کردند و به سمت ما حرکت کرند.

خواستم از جایم تکان بخورم و فرار کنم.اما بندیک محکم دستم را گرفت و فریاد زد :

تکون نخور حق نداری فرار کنی ما منتظر می مونیم.

باخشم فریاد زدم :منتظر چی؟!!عزرائیل ؟!

اخم کرد وگفت: هیس فقط وایسا

نیشخندی زد و گفت: قبلا بزدل نبودی.

اخم کردم و سر جام ایستادم حق با او بود قبلا کمی شجاع تربودم و کارامد تر این روزها احساس می کردم جادو من را ترک می کند.

و اینگونه بود که با گردن هایی برافراشته به استقبال مرگ رفتیم

اریک و راویار دوطرف ما و کمی جلوتر از ما ایستاده بودند.

راویار دوباره تغییرشکل داده بود و درهیبت یک گرگ عصبی مرتب نیش هایش رانشان می داد و می غرید.


romangram.com | @romangram_com