#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_14
راویار با تنی غرق در خون از جای نیش مار و زهر در رگ هایش بالا کشیده شد رنو به جای من برای شفا دادنش پیش قدم شد
بنیک دست مرا گرفت پیوند روح را گسترش داد و قفسی از پیچک ها را به دور مارها کشید.
مارها با فریاد شروع به تغییر قیافه دادند صدها زن در قفس پیچکی محبوس شده بودند و فریاد می کشیدند.
دختران ایرئیس اهریمن.
تقریبا نیمی ازروزگذشته بود الکساندر تحت درمان الف ها بود و راویار سعی در بازیابی خاطراتش و پاک کردن گندهایش بود
مرتب به سراغم می امد و طلب بخخش می کرد اما با سردی او را از خود می راندم
روح اریک ما را ترک کرد اما طبق گفته ی کامرون پسرک از نو متولد می شد زیرا کارهایش نمیه تمام مانده بودند.
بندیک دستور اتش بزرگی را داده بود
قفس مارها را درون محوطه زیر افا قرار داده بود اهریمن ها از درد جیغ می کشیدند الف ها بر ان ها نمک می پاشیدند و پیچک ها را با اتش گرم می کردند
اواسط غروب بود که بندیک از الف ها خواست تا دست در دست یک دیگر بدهند سپس شروع بهخواندن اوراد باستانیی کرد زمین از هم شکافته می د با هر ورد قفس به درون خاک کشیده می شد
زمانی که ماه بالا امد دختران اهریمن در قفسی از گیاهان زنده در زیر خاک زنده به گور شدند و فقط یک شیشه حاوی خون ان ها باقی ماند که من ان را برداشتم.
راویار بر اثر نیش های متعددی که گزیده بودش حالا می توانست به یک مار هم تغییر شکل بدهد اما این برای او اصلا خوشایند نبود زیرا خون خود را دیگر اصیل نمی دانست
چندشناک بود تبدیل شدن به یک مار اهریمنی هرچند کامرون او را قانع کرد که این اصلا بد نیست و فقط قابلیتی برای مدتیست و بعد رفع می شود
چندماه از تمامی حوادث می گذشت به جنگل برگشته بویم کمی رئابط من و بندیکدر سراشیبی قرار داشت مدت کم تری را به م اختصاص می داد و من هم راضی بودم
پس از مدت ها جست وجو بالاخره برادرانم رد پدر عزیزمان را گرفته بودند
romangram.com | @romangram_com