#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_124

جهنم واقعی بود استخوان های فناناپذیر رو نادیده بگیریم کل علف های دشت جان گرفته بودند و به راحتی کار یک نفر و میساختند اما خبری از راویار نبود شاید فرار کرده بود.

با ترس اب دهانم رو قورت دادم وبه سقف قبر طبیعی ام نگاه کردم چه پایان غم انگیز و مضحکی

تمام این سال ها از دست مرگ فرار کردم و شکستش دادم بارها به قلمروی مردگان (دنیای زیرین)رفتم اما باز هم زنده ماندم

از جنگل وعنکبوت های غول پیکرش حتی از اژده های وحشی اما حالا چی؟! هیچ این همه تلاشم با دراز به دراز افتادن زیر هزار لایه خاک بی نتیجه ماند

اهریمن زنده و شرور درون غارش به ویرانگری هایش ادامه میداد و من این جا در حال پوسیده شدن.

سعی کردم از نیروی جادویم استفاده کنم اما بی فایده بود چیزی این زیر مانعم می شد بدون هیچ سنگ ماه یا فلز خاصی اما به راحتی مانع جادویم می شد.

حس کردم ریشه های درخت دور مچ پاهای بی جانم سفت و سفت ترشدند درست مثل انگشت های استخوانی که من رو گرفتند و این زیر کشیدند.

از ترس با دست های اش و لاش شدم خاک رو چنگ زدم و سعی کردم خودم رو ثابت نگه دارم

اما بی فایده بود ریشه ها با کوچک ترین اشاره ی من رو از جا کندند و روی کف تونل مانند کشیدند

سعی کردم جلوی جیغ زدنم رو بگیرم اما بی فایده بود.

با شتاب و محکم پرت شدم و به جایی خوردم

با درد و ناله سر جایم نشستم موجب تعجبم بود که چطور سرم به سقف نخورد.

این قسمت سقف بلند تری داشت حالا راحت تر میتوانستم خودم رو چک کنم

خراش های بزرگ کبودی بزرگ و دردناک اما خوشبختانه همه ی انگشت هام سر جاهاشون بودن جز ناخن های شکسته و کنده شدم

صدای جیغ مانندی گفت:

romangram.com | @romangram_com