#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_125


اوه جادوگر آدمیزاد عجب اشنایی بدی.

با کنجکاوی به اطرافم نگاه کردم درست روبه روم جایی که تا یک دقیقه پیش خالی بود موجود کوچک و سبز مانند ظاهر شد بود.

با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:

تو دیگه چه جونوری هستی؟!

موجود کوچک جیغ زد: جانور؟ به منی؟ نکنه اون کتک کاری جانانه کمت بود ادمیزاد تو به قلمرو ما تجاوز کردی و حالا مارو جانور هم صدا می کنی؟

انگشت های استخوانی رو به طرفم کرفت و گلوله ی سبز رنگی از جادو رو به طرفم پرتاب کرد.

موجود سبز گلوله ی نور سبزرنگی را به طور وحشیانه به سمت من پرتاب کرد.

سعی کردم خودم را کمی کنار بکشم اما بی فایده بود گلوله ی کوچک مانند یک ردیاب مستقیما به شانه ی چپم برخورد کرد از درد زوزه ای کشیدم و خودم را جا به جا کردم‌

گوشت شانه ی چپم سوخته و شبیه گودال کرد کوچکی توخالی شده بود.

با درد چشم هام رو به اریک و بندیک دوختم هنوز بیهوش بودند.

صدای گومپ کوچکی برخاست و موجودی درست شبیه موجود اول کمی فربه تر و زشت تر ظاهر شد وحشیانه به سمت همنوع خودش حمله کرد و گفت:

تو یه احمقی اورادا چرا به اون حمله کردی؟اون یه جادو پیشه هست دختر جادوگر چشم بنفشه و مثل خودش دارای قدرت



اورادا نگاه خصمانه ای به چشم هایم کرد و گفت: بالاخره هرچیم باشه اون زندانی او قربانی در راه نجاته اوکتاویا.


romangram.com | @romangram_com