#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_11


بی توجه به حرفش راه را در پیش گرفتم بی توجه به اطرافم به سمت اولین ورودی غار حرکت کردم

اریک را در کنارم احساس کردم و گفتم: لازمه تغییر شکل بدی

سری تکان داد و در یک حرکت با ناله ای کوتاه تغییر شکل داد رنو در کنارم ایستاد و گفت: نقشه چیه!

لبخندی زدم و گفتم: فقظ نزار کسی به من نزدیک بشه

ارام ارام به همراه اریک وارد تونل شدم

سکوت و سرما باعث لرزشم می شد مستقیم به سمت ورودی تالار حرک کردیم دو گرگ ناشیانه به ما حمله کردند اما اریک هر دو را دفع کرد.

قدم هایم را سریع تر برداشتم و شمشیرم را از نیام بیرون کشیدم

در پشت سرمان صدای درگیری بلند شد الف ها بیرون از غار مستقر شده بودند واشباح به همراه ما وارد شدند

وارد تالار شدم راویار بالای سر الکسندرا ایستاده بود و دختر از درد به خودش می پیچید

ارباب گرگ ها هنوز هم توجهی به ما نداشت ظاهرا هوشیاری قبل را نداشت با فریاد به سمتش حمله کردم اما در میان راه خود را کنار کشیدم اریک با چالاکی تمام به او حمله کرد

گرگ در مقابل گرگ دوگرگ الفا شروع به جنگ کردند لب هایم را تر کردم و با لبخند به سراغ زن گرگی رفتم

دخترک پاهایم را پنگ زد و نالید: کمکم کن دارم میمیرم

لب خند سردی زدم و گفتم: امدم راحتت کنم

به وسیله له ی جادو حبابی میانمان کشیدم فضا ساکت شد جنگ از حرکت ایستاد


romangram.com | @romangram_com