#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_10
رنو جمجمه را بدون هیچ رحمی وارد سینه ی اریک کرد راحیل خاکستر را به درون گوشتش ریخت و ب جادو ان را بستیم
بندیک سر میز صبحانه غرید: بهتر جانور دست سازتون رو غل و زنجیر کنید نمی خوام جنگلم بشه شکارگاه
ظاهرا مشکلات زناشویی ما شروع شده بود سیبم را درون ظرف پرتاب کردم و گفتم:
تو و اون بزرگان فسیل شده ات به سراغ من امدید من هیچ وقت نخواستم کسی را بکشم یا به جانور تبدیل کنم.
با بغض میز را ترک کردم راستش از شب گذشته دچار عذاب وجدان شده بودم اریک به محض بسته شدن زخمش شروع به تغییر کرده بود استخوان هایش تک تک شروع به شکسته شدن کرده بودند.
بدنش شروع به تشنج کرده بود و تمام تنش را مو پوشانده بود
گرگ الفای دید.
بدون هیچ حرفی من و بندیکجنگل را ترک کردیم مدت ها پیشاریک به همراه برادرانم به کوهستان زرد رفته بود
ماهک به من خبر داده بود که به همراه شبح ها قصرشان را خالی کرده اند می گفت کوهستان روز به روز سمیتر می شود و باعث جنون می شود اما باز هم گرگ ها حاضر به ترک ان نبودند.
این که بندیک اجازه داده بود ما این کارا بکنیم فقط بخاطر حرف های شورای بزرگان بود الف های پیر با کامرون هم عقیده بودند و می گفتند کوهستان زرد راه رسیدن به ارو است
اما من صرفا برای گرفتن انتقام به ان جا می رفتم .همسر راویار طعمه ی خوبی برای انتقامم بود اریک حالا گرگ بودن را پذیرفته بود و راحت تر تغییر شکل می داد او هنوز هم جادوی پاک و سپید را در درونش داشت.
پس از گذشت یک هفته به حوالی کوه رسیدیم بوی گند مردار فضا را پر کرده بود
بندیک غرید: این جا مثل قصاب خونه است.
شماری از سربازان الف زودتراز ما حرکت می کردند تا جاده را پاک سازی کنند در میان راه اشباح به ما پیوستند ماهک در لباس های رزمی چرمی اش مرگبارتراز همیشه مقابلم نمیان شد اورا در اغوش کشیدم.
ماهک:گرگ ها دیوانه شدن ارباب احمق شان با دختر عمویش ازدواج کرده بچه امشب به دنیا می اید
romangram.com | @romangram_com