#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_95


هرچقدرم به اون گارون و کارژرون پير فسيل دعوا کردم که نميخواد بگين جشن تولد اينجانبه و جشن پيمان هم خوني قبول نکردن که نکردن گفتن اوناهم جزو يه قبيله هستن که بايد پيمان ببندن

اخرشم خودشون ضايع شدن چونکه اول اصلا جواب ندادن بعدهم جواب اومد که باعذر خواهي قبيله ما ميلي ندارن که عضو شن

بهتر بدرک گررگک شلغم با يه غورباقه پيمان ببندم بهتره

من اصن ناراحت نيسم که راويار مهم نيس که پسره ي بيشعور کاش خوراک همون خون اشام شده بودي



هي رامونا کجايي نيسي؟

سه متر از جا پريدم:‏

اه چته ؟ذليل شده



هيچ گل من خواسم بگم بيابريم خياط سلطنتي منتظرته. جووونم نيشم تااخرين حد ممکن باز شد

اين هرون خيلي منو ميدوس خخخ يعني باس بگم برخلاف اون راويار خيلي به من احترام ميزاره ها

خياطشم داده دستم جووونم بريم پرو لباس ساحرگي

واي ژوووووون چه خوشگل مشگل شدما.‏

بله بله از اتاق فرمان اشاره ميکنن که بيش از حد جوگير شدم

باز دوباره تو ايينه يه نگاه به خودم اندختم

هي خداجون چي ميشه اين ايينه عين ايينه ننه بزرگ ببخشيد نامادري مهربون سپيدبرفي سخن گو باشه

هيييي



خب عشقا بزارين بگم چي تنمه.‏


romangram.com | @romangram_com