#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_93


خب هب نوبت کيه قلبشو اهدا کنه ؟!‏



يعو هنه باهم جيغ کشيدنو من عين جيمز باند رفتم سمتشون بيچاره ها





نظظرعشقا

شمشيرو اوردم پايين ودستمو گزاشتم رو قلبم و گفتم:‏

جون داش بسه ديگه نفسم در نمياد بخدا



رنو يه نيشخند زدو گفت:بسکه خوردي تنبل شدي يالا

باز دوباره حمله کرد .دي تو روحت بچه اين فسقلي رو روي حرف خواهرش حرف ميزنه ها

با بي حوصلگي تمام تر عين يه اماتور رفتار کردم که خودش بيخيال شدو رفت



شمشيرو به دست سرباز کوتوله دادمو راه افتادم سمت رودخونه اي که پشت کوه بود

بعد از حمله به کوه هرون برزگ که خب از نظر من خيلي هم کوشولو و نانازه اما اگه نظرمو بگم قطعا به چندين تيکه تقسيم خواهم شد.خلاصه داشتم ميگفتم بعد از حمله به کوه

يه گروه ساخته که نگهباني بدن و اطراف کوه و تا شعاع چندين کيلومتري از وجود هر سنگ باروني پاک کنن.‏



دست وصورتمو اب زدمو نشستم ‏

دو روز ديگه من 18 ساله ميشم. الف ها برگشتن طبق گفته ي اونا من بعد از 18 ساله شدن قوي تر خواهم شد


romangram.com | @romangram_com