#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_92

سريل سر برگردوندمو توشيشه پنجره نگاه خودم کردم حق با راويار بود چشمام ديگه مشکي نبود

يه نقره اي خيلي روشن بود .‏



‏ چرا اينجوري شدم اه چنتا پلک زدم و برگشتم به راويار گعتم:‏

نيگا خوب شدا



اما گرگک بي نوا بيهوش شده بود .قلب اون موجود انتر رو انداختم کفه کوپه و دويدم سمتش بدنش يخ زده بود



زود باشين بلندشين الان ميميره

تارا با اشک گفت:‏

چيکارکنيم؟

نگاهي به رنو کردموگفتم :‏

بابقيه برو برسونش به يه کمپ اونجا شفابخشا هستن بايه ورد جلو خونريزيشو بگير



اه پس تو چي ها؟

يه نگاه به مردم ترسيده کردمو گفتم:بايد اين گندو پاک کنم نميبيني اينارو اينجور ول کنيم فاجعه ميشه بايد بمونم نافظه ها رو دستکاري کنم



سريع راه افتادن راديارو بخاطر هيکل بزرگش بابدختي بردن اخرين نگاهو انداختم بهشونو برگشتم سمت ملت

همچي با ترس نگاه ميکردن انگار که شرکو ديدن

يه لبخند خوفناک زدمو بايه صداي سوزناک کفتم:‏

romangram.com | @romangram_com