#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_89
صداش کم کم محو شد سرمو تکون دادمو نگاهمو اوردم بالاخشکم زد
تمام بدنم يخ زد باديدن صحنه ي جلوم...
نظر پليز عاشقتونم
باورم نميشه که واقعيته
خشک شدم انگار خدا داره جونه منو ميگيرع
بازور از سرجام بلندشدم هرکسي سرش به کارخودش بود و ملت اصن حواسشون نبود
زبونموکشيدم به لباي خشکم
راويار وايساده بود و توفکربود يه زن پشت سرش ايستاده بود باموهاي بلندبلوند پوست سفيد يخي
چشماشو دوخت توي چشمام زبونشو کشيد رو لباي قرمزش
يه خاطره مبهم اومد توذهنم
يه زن با دو تا دندون نيش دقيقا شبيه همين عفريته بود اما اين خاطره که مال من نيستش حتي يبارم نديدمش اه خدايا خيالاتي شدم
اين دختره به اين نازي و طنازي نميتونه يه هيولا باشه
حرفاي ارو تومغزم زنگ زد مراقب عزيزترين هات باش
نه خل شدم اره حتما خل شدم اين فکرا چيه نميدونم از کجا پيدا ميشه
پلکامو روي هم فشاردادم شقيقه هام نبض ميزد
نفسموبيرون دادمو چشمامو باز کردم
يه لحظه زيرپام خالي شد حتما خيالاتي شدم دختره چشماشو به من دوخته بودو اروم دهنشو باز کرد
دوتا دندون تيز زد بيرون واي خدا خل شدم نه.
romangram.com | @romangram_com