#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_86

نظرپليز

بعداز چندساعت راه پيمايي بدون شعار رشيديم به يه اتوبان

من که خودمو عقب کشيدمو مشغول خوندن چنتا ورد خوشگل کننده و اغواکننده روي خودم شدم ‏

هه ميخوام همه رو خيره ي خودم کنم نکه خيلي خوشگلم البته ميدونم بدون جادوهم اغوا ميشننا مديونيد اگه فک کنيد که من اعتماد به نفس دارم.‏

برادر مغز کشمشي ماهم وايساد واس بقيه ورد خوندن رو کوتوله هاهم چنتا ورد خوند که شبيه بچه ها به نظربيان

کولمو برداشتم و بي توجهه به ذوق و شوق هاي تاراي چندش راه افتادم بدبخت شهر نديده حقم داره بسکه يه عمر گرگ بوگندو بوده والا.‏

اينقدري حرص خوردم که فک کنم شبيه گوجه شدم نارين اومد بغل دستمو گفتم:‏

ولش کن منم ميدونم نچسبه اما فعلا بايد مدارا کنيم



اه پس توهم درد منو ميدوني نه؟

اره بابا يجوريه بدنيستا اما يه مدليه ‏



ها خب تمدن نديدست تقصيرنداره دخاره ي پشمکي.‏

نارين خندشو خوردو بي صدا ره افتاد.‏



بالاخره رسيديم به مترو ديدم بله هاج وواج ايستادن نگاه خودشون ميکنن

نارديس خان وزير اب دهنشو قورت داد و گفت:‏

اوه شما انسان ها چه چيزهايي دارينا.‏

بايه لحن کتابي مثل هودش گفتم:‏

بلي بلي ما انسان ها بسيارباهوش هستيم اينجا رو نگاه بيفکنيد

romangram.com | @romangram_com