#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_85


خب داشته باشه ماهم کلي کمپ حمايتي داريم که الان توشهرا مستقر هستن.‏



تاراخانم باذوق گفت:واي چه عالي اگه از شهر بريم زودتر ميرسيما.‏



ايش نکبتي اصلا ذوقم کور شد اين نظرداد.‏

بااخم و چشم و ابرو رو به نارين گفتم:حق باتوهست از بيابون بهتر و امن تره

اوف داشتم حال ميکردم که زدم تو ذوق بانو گرگه که يهو اقا گرگه مريد وسط ماجرا:‏

حق با تارا هست نارين ما هرجابريم خطر زياده اما از شهر زود تر ميرسيم.‏

ايش نکبت حقو دادبه اون اش کلم به رو خودشم نياورد اين پيشنهادمن بوده.نارين با سردرگمي گفت:‏

اما ظاهر وتيپ ما غيرعاديه.‏

باز راويار گفت:باجادو حل ميشه. با پرويي زل زد به من.‏

يه اخم اژدهاکش تحويلش دادمو گفتم:‏

به من هيچ ربطي نداره چون اگه من کاري کنم تهش هر مشکلي پيش بياد کاسه کوزه رو ميشکونيد سرمن

هه زورش گرفت اوف والا وقتي عين زورو نجاتشون ميدم نميبيننا عين يه حيوون نجيب جفتک ميزنن اما وقتي اشتب کنم ميريزن روسرم

يهو برادر عزيزترازجانم گفت:‏

نگران نباشيد من طلسمو اجراميکنم.‏

اه اينم از اق داداش ما که به فکر خواهر دلبندش نيست با اخم راه افتادم دنبالشون تارا يه لحظه هم اون دهن گشادشو نميبست

ايندفعه اگه هرطوري بشه قسم به روح مرلين تويکي رو طعمه هيولاها ميکنم...‏




romangram.com | @romangram_com