#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_84

گارون باپيروزي اميتيس بنفش رنگ رو توهوا تاب داد ‏

اوف نفس راحتي کشيدم کارمون حداقل اينجا تموم شد ‏





اوف از جنگل زديم بيرون غولا ديگه نيومدن ترجيح دادن تو جنگل پيش باقي خانوتده ي محترم و مهمون نوازشون بمونن



راويار که اصلا سمت من نمياد من ازش عذرخواهي کردماما حتي جواب هم نداد خب بدرک کار بدي که نکردم فقط يه شوخي بود

تارا خانم عجوزه صفت خيلي خوشحالن ازين حال و روز

الف ها سريع تراز ما حرکت کردن تا به سرزمينشو برن الف ها چنتا اهنگر ماهر دارن و سردستشون روهنون هست

حتي کوتوله ها هم ميگن اين بانو کارش تکه قرار شده روهنون گردنبدي با هشت قاب بسازه

اميتيس و گزاشتم تدي يه کيسه و انداختم گردنم ‏



ماقراره برگرديم به کوه کوتوله ها بعد تجديد قوا بريم دنبال باقي تکه هاي گردنبند

اين روزا همش وقتي تنها ميشم حس ميکنم فضاي اطرافم سرد ميشه و ضربان قلبم کند تر ميزنه.‏

کولمو انداختم رو شونمو با نق به نارين گفتم:‏

اه همش جنگل و بيابون بابا مگه چي ميشه از شهر بريم؟



غرنزن دختر خطرناکه.‏

بابا چه خطري ها؟

عزيز دلم شهرها امن نيستن ارو کلي جاسوس داره .‏

romangram.com | @romangram_com