#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_82

اين اخرين جمله من بود چون اون روح نکبت يه چيزي حس کرد و صداي اوازشو بلند کرد و من پرت شدم تو دنياي فراموشي ها





نظر يادتون نره ها

باضرب از سرجام بلند شدم و عين جومونگ جيغ کشيدم ‏

يهو يکي محکم زد پس کلم:‏

اخ کدومتون جرئت کرد بزنه تو سر دختربانو؟

الفينا باخنده گفت:‏

برادر عزيزت .‏

محلش ندادم و با سردرگمي اطرافمو نگاه کردم چه نور خورشيد ميادا صب کن بينم مگه الان همه جا تاريک نبود!!!‏

بقيه هم با بهت هي دور خودشون ميچرخبدن يهو يادم اومد يه جيغ بلند کشيدمو عين اسب شروع کردم به يورتمه رفتن:‏

اثر کرد اثر کرد هورا هورا

گارژرون محکم دستنو گرفتو گفت:چي اسر کرد دختر؟!‏



اون عفريته ي پير يه طلسم گزاشت رو ماها خوب يادمه همه دچار فراموشي شديم يهو انگار يکي يه خاطره رو انداخته باشه تومغزم نفهميدم چي شد فقط مرورش کردمو پيش خودم گفتم چرا الان اينجا نباس نور خورشيد باشه



يه ژست فيلسوفانه گرفتم که راويار بامسخرگي گفت:خب بانو ادامه رو بفرماييد ‏

زبونکي واسش انداختمو گفتم:نارين فرار کرده بود ‏

يهو همه برگشتن اطرافشونو نگاه کردن ديدن بله جا تره و بچه نيست گارون که کلا به کلمه ي خيانت الرژي داشت شد شبيه کوه اتشفشان و نارديس هم ازون طرف دست کمي داشت ‏

اروم گفتم:فرارش به نفعمون شد تو اون شرايط هيچ راهي نبود هيچ فقط تلاش کردم يه پيام ذهني بفرستم ‏

romangram.com | @romangram_com