#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_81
هيچ نشونه اي از اتصال نبود اه حتنا تله پاتي واينا دروغه اه لعنت به من خنگ
اما يهو اقا چشماشو بتز کردو باسردرگمي به اطراف نگاه کرد
اوه لابد يه چي فهميده
باز تمرکز کردم:هي پسر راويار گووووش کن
يه صدا پيچيد توفضاي ذهنم:تووو کي هسي؟!!
ميدونستم که الان اصن منو يادش نمياد تحت تاثير اون روح فسيله
صدامو اغواگرانه نازک کردمو باعشوه گفتم:
اه من نجات دهنده هسم من اربابتم
هههه اونقدري مخ پوکش خالي شده بود که بي هوا گفت:
امرکن ارباب
جوووون بابا قراموشي هم نعمتيه ها باز تمرکز کردمو گفتم:
تويه بعد حيواني داري پسر پيداش کن
اما بي فايده بود رنج روميشد تو چشماش خوند يادش نميومدباز
وارد شدمو گفتم:بزار من لمسش کنم تا بفهمي کجاست
اروم چنتا خاطره رو واسش تعريف کردم حس کردم بهتره يهو بايه صداي خشمگين گفت:
اههه تو
وي ننه سکته رو زدم فک کردم فهميده من اربابش نيستم
يهو گفت:اه پيداش کردم
اوف هنوز دچار فراموشيه خيلي اروم و تک تک توضيح دادم که بايد از طريق ذهن حيوانيش به بقيه بگه پيچک هارو بکنن
romangram.com | @romangram_com