#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_80

صداي لالايي ديگه قشنگ نبود فقط يه قهقه زشت و کريهه بود از جايي که جسمي نبود

کم کم حافظم بهتر شد اه لعنتي طلسممون کرده اما اين روح يبار مرده پس با جادو نميشه جنکيد باهاش



سعي کردم افکار واموندمو درست کنم چشممو تو حدقه پر دادم اه پس درست ديده بودم نارين نيست فرار کرد



اروم صداهاي اطرافمو تومغزم خفه کردم چون اگه صداي ادن لالايي بلند ميشد باز فراموشي رو تجربه ميکردم

قبلا ترتباط ذهني باکسي درست نکرده بودم اما الان اين اخرين راه فرارمون بود اين تتها شانس بود ‏

ريسک بزرگيه باز کردن ديواره ي ذهن چون دشمن تو کمينه اما تنها راهه

اروم مغزمو خالي کردمو يه پيغام ذهني واسه نارين فرستادم:‏



هي دختر غولارو ببر اطراف پيچک ها وبگو بکنن همه رو از ريشه

فهميدي همه رو بکنيد

اه خدايا دم اخري موقع مرگ خل شدم نشسم باخودم حرف ميزنم



اروم ذهنمو مرتب کردمو ارتباط ذهني با پرنده و حيونا بر قرارکردم:‏

بي فايده است اين يکي من مطمئنم اخه اصن نميشه

راويار بي حال يه گوشه افتاده بود اگه بتونم به ذهنش نفوذ کنم شايد بشه کاريش کرد



چشمامو بستمو خودمو مشغول کردم تو سرم شروع کردم به صداکردن راويار:‏

هي راويار گرگک گرگک

romangram.com | @romangram_com