#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_8

نه واقعا دکتر لازم شدم رفت

بغل دست بقيه ايستادمالنوباارنج زد بهم:هوي چته وحشي?‏

هيس مگه خبرنداري گرگاگوشاشون تيزه

خو حالا که چي?‏

هيچي فقط گفتم يهوميفهمن تواصن شخصيت نداري

نه که توخداي شخصيتي موش خرما

خيلي پرو شديا بايداادمت کنم رامونا ولي بيخي نيگا اوبابشونو به به

هه چشاتوگرفته نه ?ولي سعي کن درويششون کني چون صاحب دارن

کي?لابد تو?‏

بله که من ،من اول پيداش کردم پيشي ملوسه رو

اوي کامرون يک اخمي کردکه خفه خون که خوبه شلوارموخيس کردم.راويارونيگا چه مغرورانه اومد داخل انگاري که سلطان جنگله خودبزرگ بين بدبخت

چشمکي حوالش کردم که پشتشوکرد بهم اه عوضي ‏

کاروونيکنام بقيه گله روبردن سمت چادرهايي که براشون برپا کرده بودن

کامرون وراويارودوتاازدوستاش رفتن سمت خونه بزرگ

جارد گلوشوصاف کردوگفت:‏

اوهوم اوهوم شب همتون دور اتيش بزرگ جمع باشيدبه بقيه هم خبربدين جلسه داريم

درضمن رامونا لطفا ادم باش و کمپو بهم نريز

وا من اصلا من اهل اينکارم?‏

پ ن پ عمه ي بنده اهل اينکاراست .بچه هاترکيدن ازخنده ايش ايکبيريا

بازجارد دهن گشادشوبازکرد:‏

romangram.com | @romangram_com