#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_78

اه يه گردنبند خيلي زيبا وقيمتي داشت هيچ وقت ازش جدا نميشد ‏

مدت ها گزشت و من هنوز همدن دستيار بودم مدت ها گزشت و خواب هاي عجيبي پيداشد هرشب يا کابوس و زجر ‏

اخرش رفتم به محلي که خواب هارو ميديدم اونجا بود که با ارو اشنا شدم

مريلينا روميخواست و درعوضش به من جادو اموزش ميداد اما اون خبر نداشت کساني که با اون عفريته همکار نيشن بايد يک قسم باستاني بخورن و درصورت شکستش به فجيع ترين حالت ممکن نيميرن

اه من همه چيزو واسش تعريف کردم اون بهم وعده داد که سحرو قسم روباطل ميکنه ومن گول خوردم

قرارشد چتدروز بعد که قسم رو باطل کرد من برمو جامونو لوبدم اما اونروز عيچ وقت نرسيد

چون همون شب بانومريليناي افسانه اي رفت توي چشمه حمام کنه ‏

گردنبد روباز کرد اما از قصد اون فهميده بود من پاک نيستم من هم حريصا دست بردم به گردنبند اه طوريم نشد من اصلا اون گردنبند رو نميخواستم فقط همين سنگ اميتيس چشمامو کور کرده بود من خبر نداشتم اين سنگ نشان صداقته

حتي خبر نداشتم که اين سنگ خاصيت مجازات کردن رو داره

پس بازور خواستم از گردنبندجداش کنم اما همينکه دستم بهش برخورد کرد سوختم

اتيش گرفتم وجيغم هوا رفت من قسم رو شکونده بودم با بي صداقتيم و سنگ منو مجازت کرد اما اون کفتارپير فقط نگاه کرد ‏

هاهاهاها جالبه نه حالا من اون سنگو دارم بعد غيب شدن اون ي کوچولو اون سنگ خودبه خود به روح نفرين شده ي من رسيد ‏



اروم سنگو نوازش کرد ولبخند کريهي زد ‏

حالا که اون دخترک مفقودالثر شده ارو دنبال سنگ هاي اون گردنبنده اما زهي خيال باطل من يکبار گولشو خوردم اما حالا قرن هاست اينجا پادشاهي ميکنم



اه چندش خانم چه حق به جانبه ها خب خيانت کرده بودي نکبتي



باز دهن گشادشوبازکرد:خب خب حضارعزيزم دلبندانم بايد بگم اين جنگل يه اسم خوشگل داره به اسم فراموشي

لبخند دندون نمايي زدو گفت :وحالا شما به صورت فراموش شدگان خواهيد مرد

romangram.com | @romangram_com