#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_76

اينم ارزوي قبل از مرگت پسرجون مبارزه بايه زره پوش ‏

گارون گفت:‏

اه بانو توکه نمخواي بامجسمه ها بجنگي

هيسي کردو گفت:البته که نه

يهو فشارربرداشته شدو حس سبکي بهم دس داد زره پوش حالا دقيقا روبه رومون بود

صورت نه ميشد گفت داره ونه ميشد گفت نداره طرح صورت يه زن بود اما سوخته و حال بهم زن

واما تنهدچيز جلب کنندش اون جواهر گنده و براق روي بازوش بود



راوياربا زيرکي گفت:بانوعجب نگيني.‏

هه روح گنديده يه لبخندحال بهم زن زدو گفت:‏

اي جاهل نگين چيه اين يه سنگ اميتيسه نشان صداقت الدوناريه مريلينا نشاني که باعث مرگم شد



باتموم شدن حرفش باعلامت چشم سم همه باهم بهش حمله کرديم...‏



نظر پليز



همه باهم حمله کرديم اما لانصب بي فايده بود

ضربه هاش به قصد کشتن نبود اما نيروش خيلي بالا بود

وقتي چندنفري حمله ميکردم ناخوداگاه چنتارو ميکشيد سمت خودش و عين مجسمه خشک ميکرد

انگاري بانوناميراتشريف داره هيچ روش اثر نداره ‏

romangram.com | @romangram_com