#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_73


‏:رنو داداش گلم تو يه حس خاص نداري؟

رتو باگيجي قلبشو مالش دادو گفت:‏



انگار بهم برق وصل کرده باشن



اره منم همين مدلي شدم.‏

گارژرون باشعف گفت:اينا بخاطر وجو اون جواهره اون حستدن کرده اون از وجود مادرتونه ‏



ايش همچي ميگه انگاري ننه منو ديده باااهاش چاايي ميل فرموده.‏

به محلي ررسيديم که عين يه مثلث با پيچک بسته شده بود وهواعين شب تاريک بود ‏

الف ها چنتا حباب نور ساختن وفضا کمي روشن شد



صدامو انداختم تو سرمو به روش چاله ميدوني گفتم:‏

الو داش کسي اينجا ني؟مهنون نمخواي؟



همچي پيازداغشو زياد کردم فقط يه دستمال يزدي کم داشتم

داشتم تو حال وهواي خودم کيف ميکردم که يهو يه صداي خيلي بم و زنونه گفت:‏



اه دخترجون توسکوت منو بهم زدي.‏


romangram.com | @romangram_com