#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_63


از چيزي که ديدم هم ترسيدم هم خندم گرفت

همه رو فيتيله پيچ کرده بودن با صدمن تار

انگاري کرم که ميره تو پيله بعضي پيله ها درازتر بود که حدس زدم الف ها هستن چون قد بلندن

خلاصه جونم واستون بگه اينارو عين ميت پيچيده بودن لاي کفني از تار عنکبوت ‏

شمشيرو کشيدم و سعي کردم يه تيکشو ببرم

بي فايده بود لامصب عين سيريش ميچسبيد حواس عنکبوت ها جمع شد به نقطه اي که ايستاده بودم

خشکم زد من واقعا فوبيا که خوبه شيزوفرني دادم به اينا يکيش بهم نزديک شد ‏

تا اومدم بزنمش بهم حمله کرد پرت زمين شدم شمشير پرت شد روي زمين ميخ شاخه شدم

پاهاشو روي تنم حس کردم و بدتر لرزيدم

نميتونم اينجوري بميرم نه نميتونم بااين خفت بميرم محکم پاهامو توشکم جمع کردمو هلش دادم پرت شد روي زمين

تا از سرجام بلندشدم همشون باهم بهم هجوم اوردن واااي سکته رو رد کردم

پاهاي کرک دارشون ميخورد به بدنم و فقط اشکام ميريخت پايين ‏

هي تودلم ميگفتم خاک توسرت مثلا جادوگريا ‏

يکيشون پاهاشو کشيد به گردنم حالم بد شد سرگيجه سراغم اومد اين اخر خط منه ‏

اما وظيفم چي درمقابل دوستام ‏

من يه محافظم حتي اگه نخوام. اروم وردي رو زير لب خوندم ورد اولم ازبين رفت و مرئي شدم.‏

حرص رو توچشم عنکبوتها بيشتر ديدم و اونا محکم انداختنم پايين

وي کمرم دوتاشد ناي تکون خوردن نداشتم تا اومدم يه اپسيلون تکون بخورم همشون بهم هجوم اوردن.‏

وردمو تکميل کردمو اخرين توانمو خرجش کردم ‏


romangram.com | @romangram_com