#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_56

وي داره مياد نزديکم دستمو بروم بالا اماده شدم که يهو...‏



نظر يادتون نره واسه ادامه نيازبه نظراتتون دارم .‏

عاشقتونم

دستمو بردم بالا تا شمشيرمو بکشم که يهو حس برق گرفتگي بهم دست داد

جيغ کشيدمو نگامو دوختم به روبه روم رنو باترس داشت نگام ميکرد و بقيه دورم حلقه زده بودن واي اينا که نبودن يهو چرا اومدن پس کو اون شواليهه



‏:شماهاکجابودين؟ها ميگم کدوم گوري بودن منو تنها گزاشتين.‏

راويار اب دهنشو قورت دادو گفت:‏

رامونا حالت خوبه دختر؟ماهمه اينجا بوديم تويهو وسط راه رفتن نشستي رو زمين عين مجسمه چشماتو دوختي به رنو ‏



چي؟ديونه چي ميگي من نشستم نخير من اينجا وايساده بودم يهو غيب شدين همه جاتاريک شد يه مشت پيچک دورمو گرفتن و يه هيکل عين فلامينگو داشت بهم نزديک ميشد



نارين:اما ماهمه کنارت بوديم دختر تويهو نشستي عين مجسمه

تارا:اره تازه پيچک کجا بود اصن هوا تاريک نشد



ايش اين شلغمم اومد جزوميوه ها باحرص بهش گفتم:تويکي خفه لطفا



چشماشو گرد کردو طبق دستورم خفه خون گرفت راويار اروگفت:‏

فک..فک کنم که باز رفتي تو خلسه رامونا

romangram.com | @romangram_com