#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_50
دستموهمچي فشاردادکه اخم هوارفت:ولم کن گرگک وحشي يکاري نکن تورو هم اتيش بزنما.
هه تومنواتيش بزني؟خودت تنهايي؟
شک داري ديگه نه؟دقتي اتيشت زدم پشمات به فنا رفت ميفهمي
دراينکه تواناييشو داري شکي نيست خانم خانما اما تواين کارو نميکني.
اوو نه بابا چرافک کردي اين کارو نمکنم؟
چون بهم علاقه داري.
چشام عين وزغ زد بيرون عجب حرفاي چيز داري ميزنه هاپسره ي خل توهم سن عبر جدمني اونوقت بهت علاقه دارم هه.
ببينم نکنه بااون ضربه اي که خورده به سرت عقلت زايل شده اخه من هه من به تو خخخخ خيلي دلقکي خداوکيلي
تو دلقک تري دختر اگه دوسم نداري پ چرا عين مار چنبره زده بودي بالا سره من؟
هه نيگا چه فکرايي ميکنه ها البت همچي بيراهه هم نمگه ها اما اصن اگه حسيم باشه چرا باس نشون بدم اخمامو عين داروغه ها کشيدم توهم و گفتم:
خواب ديدي خير باشه اومدم ببينم بعد هزارسال مردي که من ازدستت يه نفسي بکشم يانه .
اوف نگاهش مات شد بيچاره بچم توقع زد وحالو نداشت حالا درسته جذابه اما خداي جذابيت نيس که والو دستمو ول کرد اومدم برم بيرون که يادم افتاد:
راويار؟؟
بااخم و تشر گفت:چيه؟کارتو بگو برو حالم خوب نيست.
romangram.com | @romangram_com