#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_49
واي خدا پس اون ارو بود اون عوضيه ناکس ميخواست به ذهنم نفوذ کنه جقدر گارون گفت که ديوار حفاظتتو تقويت کن من گوش ندادم
رنو که بيهوش بود.اي خدا از پس يه عنکبوت پشمکي هم برنمياد يعني واي منو بگو ميخواستم به برادرم تکيه کنم خير سرررش!!
يهو ياد راويار افتادم اصن يادم رفت که اول بايد نگران برادرم باشم از سرجام عين فنر پريدمو دويدم سمت در
باضرب درو باز کردم همه باتعجب نگام ميکردن.
ايش درد چه مرگتونه ادم نگران نديدين خيرسرتون.
پشت چشمي واسشون نازک کردمو در سوئيت راويارو اروم باز کردم
اخ گربه پشمالوي نانازم اروم خواب بود .دروغ چرابعد اين همه مدت عجيب نگرانش ميشم
اروم رفتم باللي سرشو زل زدم به چشماي بستش توحال وهواي تودم بودم که يهو....
نظرپليز
توحال وهواي خودم زل زده بودم بهس که يهو مچ دستمو گرفت .
سه متر پريدم تو هوا اي خدا ذليلت کنه نکبت
محکم مچ دستمو گرفت دلم دود رفت الهي نيش عقرب بره وسط پشمات الهي شپش بزني مجبور شي همه پشماتو باريش تراش عهد ناصرالدين شاه بزني.
:دستمو ول کن اي.
راويار:خوب مچتو گرفتما !!اينجا چيکارميکني؟
اي اولا علاوه بر مچم پاچمم گرفتي اما بايد بگم اقا گرگه من استخون ندارم همچي همش گوشتههه.
romangram.com | @romangram_com