#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_5
پسري نکبت اصن هم به دل نميشيني اصلا هم جذاب نيسي
خب داشتم ميگفتم من راويارهستم ارباب گرگ ها پاايين اورنده ي ماه شکارچي صبح
ياخدا پس بگو خل وچل هم هست
نيشخندي زدموگفتم:هه بااين حساب بنده هم راموناهستم خداي خورشيدارباب بوقلمون ها نگهبان چهارفصل سال
خونسردگفت:خيلي گستاخي دختر امابهت حق ميدم باورنکني تويه چشم بهم زدن تغييرشکل داد
ياخوده خدادهنم قديه غاربازموند درعرض يک ثانيه تبديل به يک عدد گرگ نعره غول مشکي شد پس بگو چرااينهمه چشماش اشناميزدچون گرگيه
زوزه اي کشيدوبازبه حالت قبل برگشت نيشخندي زدوگفت:خب دخترکوشولو حالا باورت شد
سعي کردم دهنموببندم پشتموکردم بهش که ديدم حدوده 200تاازگرگاتبديل به زن ومردشدن
اوم گرگک همتون تغييرشکل ميدين?
چي منوچي. صدا زدي?باعصبانيت زل زدبهم
خب گرگ که هسي پروهم که هسي گنده هم که هسي پس گرگکي
ادمت ميکنم گستاخ نخيربقيه قبيله خوي انسان ندارن پس گرگ خالين حالا هم راه بيفت منوببرپيش سرپرستت
نه باباپس جذبه هم داري!"!
نظرفراموش نشه
اي خدا نکشتتون چقدرتندتند راه ميرين اخه مثلا خيرسرتون من راهنماهستما نيگاخودم افتادم اخرهمه عين خيالشونم نيست
بچه گربه هاي نره غول نيگاخدا کارمن به کجا رسيده که بايدپادو بشم هي
گرگ زخمي روهم دوتا ازهموناکه تبديل ميشن باکمک هم حمل ميکنن ،اين پسره ي احمق راويار که خودش راهوبلده فقط ميخواست به من حس خودبزرگ پنداري بده!!!
بابدبختي تازه اونم اخرين نبر رسيدم به ورودي کمپ
romangram.com | @romangram_com