#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_46

جووونور هرچي که هس محکم خودشو داره ميکوبه به دراي سنگي غاراوف خداروشکر درا محکم ترازين حرفاست ‏

خب خب خيلي جالب شد اوف اگه بخوام برم بيرون بايد ازين در لعنتي برم که خب بعله اون چاقلوي شکم پرست پشت اون دره و تا منو به صورت دودي نخوره و پشماي راويارو نکنه ول کن نيست



اي خدامن چه خنگم بااين کفشاميخوام برم به جنگ يه عنکبوت ماماني ‏

کفسامو از پام دراوردنو پرت کردم راويار منتظر چشم دوخته بود بهم

اي خدا چرامن گير اين خنگول افتادم با خشم رو کردم بهشو گفتم: نميخواي به حالت انساني برگردي تامشورت کنيم؟

يهو عين جن بو داده تغيير کرد و با دندو قروچه گفت:‏



نه بابا من فک کردم وارد ترازاين حرفايي که وسط اون همه تربچه نقلي ابرو منو بردي.‏

ايش پسر الان وقت اين حرفاست اخه ؟اون موجود اساطيري اون بيرونه و اگه اين در بازشه قطعا اشوب ميشه چون اون مياد تو ملت وحشت ميکنن حتي ممکنه اون کل اين اغلارو خراب کنه



راويار:خب بانوي عقل کل نظرت چيه؟



يکي ازون سربازا بايد از بالا از قسمت شمالي حواسشو پرت کنه تا ما بريم بيرووون.‏



راويار:بله منم توهمين فکرم اما اون تربچه ها خوف برشون داشته



اصنم اينجوري نيست اونا خيلي هم شجاع هستن .‏

برگشتم به سمت جمعيت نگرانو گفتم:يکي بايد از بالا حواس اون گنده بکه بي خاصيتو پرت کنه تاما بدون ديده شدن بريم بيرون



romangram.com | @romangram_com